امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

دلتنگی برای بابایی

  زيباترين گل زندگيم،لحظه لحظه ي بودنم با تو خاطره است. اي كاش مي توانستم تمام اين لحظات زيبا را ثبت كنم.  عاشقانه دوستت دارم پسر گلم.   امیرمحمد به شدت مامانیه ... با اینکه باباییشو خیلی دوست داره ولی بیشتر به من می چسبه امیرمحمد خان چسب .     چند وقت پیش به من گفت مامانی میدونی جای من کجاست ؟ گفتم نه کجاست ؟  گفت جای من تو قلب شماست ...   وای غش کردم     گفتم خوب جای من کجاست ؟ گفت تو قلب من ...    وای باز هم غش کردم       ادامه دادم امیرمحمد بابایی جاش کجاست ؟   جواب داد بابایی جاش تو قلب خودش ...   &nbs...
30 فروردين 1392

کودکانه های امیرمحمد و مامانی

       دنیایم را میدهم برای لبخندت،هراسی نیست شاد که باشی دوباره دنیا از آن من است...... دوستت دارم پسر گلم .....   جدیدترین بازی امیرمحمد اینه که آقای فروشنده میشه و توی اتاقش اسباب بازی فروشی راه میندازه  . من هم میرم اونجا تا برای پسرم اسباب بازی بخرم . بهش گفتم : امیرمحمد اول یه ژست بگیر یه عکس ازت بگیرم بعد بازی کنیم .            حالا بازیمون و شروع میکنیم ... سلام آقای فروشنده خسته نباشی . سلام بفرمایید اسباب بازی میخواهین ؟ بله آقای فروشنده . برای پسر چهار ساله ام چیزی دارین ؟ ما اینجا همه چی داریم ...
23 فروردين 1392

سیزده بدر 1392

امیدوارم با جمع کردن هفت سین نوروزی، قرآنش نگهدارتان، آینه اش روشنایی زندگیتان ، سکه اش برکت عمرتان،سبزیش طراوت و شادابی دلتان، ماهی اش شوق ادامه زندگیتان را به شما هدیه دهد.          امسال هم طبق روال سالهای گذشته به همراه خانواده بابایی به ۱۳ بدر رفتیم . به فرح آباد ساری رفتیم . غیر از بابابزرگ و عمو داریوش بقیه بودند . امیرمحمد هم صبح زود به محض اینکه صداش کردم از خواب بیدار شد . سبزه های سفره هفت سینو رو ماشین گذاشتیم و راه افتادیم . البته تا برسیم به ساری سبزه هایی که بالا و جلوی ماشین گذاشته بودیم افتاد .            &n...
16 فروردين 1392

استان گردی

  در ایام عید دوبار به همراه خاله جون فهیمه و دخترخاله ها به سمت فریدونکنار و محمودآباد رفتیم . دفعه اول با بابایی  و دفعه دوم با دایی جون مهندس و البته حضور گرم امیتیس جون . حدود یکسال و نیم محل کارم محمودآباد بود . به بهانه دیدن همکاران قدیمی و کارهای بانکی به محمودآباد رفتم . در زمانی که به کارهای بانکی میرسیدم بابایی و بقیه امیرمحمد و به پارک بازی کنار دریای محمودآباد بردند . امیرمحمد برای اولین بار سوار استوانه آبی شد و خیلی خیلی براش هیجان داشت .                               ...
10 فروردين 1392

روزهای نوروزی

  یا مقلب القلوب والابصار ای خدای دگرگون کننده دل‏ها و دیده ها یا مدبر اللیل والنهار ای تدبیر کننده روز و شب یا محول الحول والاحوال ای دگرگون کننده حالی به حال دیگر حول حالنا الی احسن الحال حال ما را به بهترین حال دگرگون کن        موقع  تحویل سال امیرمحمد با سبزه پشت در خونه بود . بهش گفتم وقتی صدای ترکیدن توپ  شنیدی بیا تو خونه . از قضا وقتی سال تحویل شد یکی از همسایه ها تو حیاط ترقه پرت کرد که صدای خیلی بلندی داشت امیرمحمد هم با ترس پرید تو خونه ... من و بابایی هم کلی خندیدیم . بیچاره امیرمحمد به قدری ترسیده بود که دوبار پشت هم گفت مرغ و خروس و اردک تو...
4 فروردين 1392
1